امروز فیلم جدید سفید برفی Snow White 2025 را مورد نقد و بررسی قرار خواهیم داد، با دانوفیلم همراه باشید.
“سفید برفی یک شکست هنری و پیروزی اقتصادی”
راستش را بخواهید، نمیدانم چطور باید این بازسازیهای لایو-اکشن دیزنی را بر اساس مقیاس کیفی نسبی قضاوت کنم. سطح توقعات آنقدر پایین است و چیزی که به نظر میرسد مردم از آنها میخواهند یک قلقلک نوستالژی آشنایی که از نظر فنی نو شده باشد، ۱۰۹ دقیقه سرگرمی مناسب کودکان، آنقدر با استانداردهای معمول متفاوت است. پس: سفید برفی 2025 آنقدرها هم که میتوانست بد باشد نیست، در حالی که به هیچ وجه خوب هم نیست؟ بهتر از، مثلاً، علاءالدین سال ۲۰۱۹ است که افتضاح بود اما با این حال یک میلیارد دلار فروش کرد. این فیلم به طرز زنندهای زشت است و با آهنگهای جدیدی از پاسک و پال پر شده که به نرمی و بیخاصیتی سنگهای رودخانه هستند، که همه اینها ممکن است برای مخاطب هدفش مهم باشد یا نباشد، کسانی که ممکن است تصمیم خود برای دیدن فیلم را صرفاً بر اساس میزان غیرقابل قبولی که رسانههای اجتماعی “ووک” بودن آن را به آنها اطلاع دادهاند، بگیرند. اما در حالی که خود فیلم فاقد لذت است، دیدن خودِ آن پس از سالها درگیری فرهنگی که مانند فرش قرمز خشمگینی پیش از اکرانش رخ داده، و کشف اینکه دربارهی اختلافات داخلی جناح چپ است، لذتبخش است.
نواقص فیلم سفید برفی که توسط مارک وب، کارگردان مرد عنکبوتی شگفتانگیز، کارگردانی شده و فیلمنامهاش توسط ارین کرسیدا ویلسون، نویسندهی “دختری در قطار”، نوشته شده است، متوجه بازیگر اصلی، ریچل زگلر، نیست. او، علیرغم اینکه استودیو او را به عنوان قربانی احتمالی معرفی کرده بود، در حالی که با حیوانات CGI ارتباط برقرار میکند و همسرایی آهنگ تازهاضافهشدهی بازسازیشده به نام “آرزو میکنم” را با قدرت میخواند، بازی شاهزادهخانمانهای عالی ارائه میدهد. نقشی که این آهنگ در فیلم دارد، با توجه به اینکه نامش “منتظر یک آرزو” است، اصلاً دلتنگش نخواهید شد. اما نکتهی خندهدار دربارهی برداشت او از داستان کلاسیک این است که، در متن فیلم، این شخصیت در واقع یک لیبرال معمولی است که مردد است چگونه با تصرف فاشیستی پادشاهیاش توسط نامادریاش، ملکه شیطانی، که گل گدوت با یک سربند براق و اجرایی چنان تصنعی بازی میکند که تقریباً به مرز خوبِ بد میرسد، مقابله کند. پدر سفید برفی رفته است، سرنوشتش نامعلوم است، و او در قصر در یک مقام پایینتر سرگردان است و نگران رنج مردمش در بیرون است. سفیدبرفی یک نهادگرا است، که به گمانم برای یک شاهزاده بدیهی است، و دلتنگ دوران ایدهآل رهبری اوباما/پدرش است، زمانی که خانوادهاش پای سیب میپختند تا مردم طبقهی کارگر بتوانند طعم کوچکی از تجمل را بچشند، و قادر به تصور راهی برای مبارزه با ملکه نیست، کسی که ممکن است بسیار پر زرق و برق باشد اما از طریق روشهای استاندارد (ازدواج و جادو) به قدرت رسیده است.
سفید برفی از خشونت دوری میکند و برای کسی که بعداً خود را به خانهی هفت کوتوله راه میدهد، به طرز وحشتناکی نسبت به مالکیت ایرادگیر است. او معشوقهی آیندهاش، جاناتان (اندرو بورناپ)، را هنگامی که او را در حال دزدیدن غذا از آشپزخانهی سلطنتی مییابد، سرزنش میکند. در این برداشت جدید، جاناتان یک شاهزاده نیست، بلکه یک شورشی است که گروهی از راهزنان را رهبری میکند که به سبک مردان شاد در جنگل پنهان میشوند. به لطف این تغییرات داستانی، سفیدبرفی یکی از مشهورترین آهنگهای نسخهی انیمیشنی اصلی، “روزی شاهزادهام خواهد آمد”، را شامل نمیشود و در عوض آهنگ جدیدی را انتخاب کرده است که در آن جاناتان سفید برفی را به خاطر “مشکلات شاهزادهخانمیاش” دست میاندازد. این داستانی به قدمت زمان است، یک دختر پناهنده از آیوی لیگ با یک چپگرای جذاب و بیسروپا که با چند هماتاقی زندگی میکند ملاقات میکند و او را با تحقیر کردن امتیازاتش رادیکال میکند. چه کاری از یک دختر برمیآید جز تلاش برای ایجاد ائتلاف بین گروهی نامتجانس که شامل هفت میزبان او نیز میشوند، کسانی که من سعی نخواهم کرد آنها را در این تمثیل سیاسی بزرگتر بگنجانم، زیرا آنها موجوداتی نفرتانگیز هستند که فقط میتوان آنها را به عنوان کوتولههای باغی توصیف کرد که در حالی که درخشش لاکخوردهی خود را حفظ کردهاند، زنده شدهاند. در حالی که سفیدبرفی از متحدان بالقوهی در حال نزاع خود التماس میکند، تمام چیزی که ملکهی شیطانی میخواهد این است که آنها با یکدیگر بجنگند در حالی که او در اتاق تاج و تخت خود نشسته، خاویار میخورد و بدون شک، خارج از صحنه، از متخصص زیبایی درون قصر خود فیلر و بوتاکس دریافت میکند.
زمانی که دیزنی در سال ۱۹۳۷ فیلم سفید برفی و هفت کوتوله را منتشر کرد، رویدادی تاریخساز بود، اولین انیمیشن بلند آمریکایی و یک اثر موفق که ثابت کرد مخاطبان نه تنها برای فیلمهای انیمیشن بلند خواهند آمد، بلکه آنها را خواهند پذیرفت. سفید برفی و هفت کوتوله افسانههای پریان را به عنوان بخشی جداییناپذیر از برند دیزنی، در وسایل بازی و کالاها و موزیکالهای برادوی، تثبیت کرد، تا جایی که ۸۸ سال بعد، دیزنی همچنان در این بازی حضور دارد، هرچند به شکلی که دم خود را گاز میگیرد، جایی که این غول رسانهای دیگر فقط یک داستان شناختهشده را تکرار نمیکند، بلکه برداشت قبلی خود را بازآفرینی میکند. سفیدبرفی و هفت کوتوله از دل چشمانداز انیمیشنهای اولیه متولد شد و به همان اندازه که مدیون فیلمهای کوتاه پر از شوخی و سرگرمی آن دوران است، به برادران گریم نیز مدیون است. سفیدبرفی، چه بهتر و (بیشتر) چه بدتر، محصول شرکتی است که سالهاست با تمام سنگینی یک غول پیر، به دنبال تصور خود از روح زمانه میرود. (حذف اخیر یک خط داستانی مربوط به یک فرد ترنس از یک سریال پیکسار یادآور این است که این شرکت به همان اندازه مایل است با همان انگیزه یک چرخش ناگهانی و ناشیانه انجام دهد.) اینکه دیزنی با دنبال کردن چیزی مبهماً مترقی و الهامگرفته از YA (بزرگسالان جوان) در فیلم سفید برفی، فیلمی با برخی انتخابهای خندهدار و بهموقع ساخته است، یک شوخی عالی است، اگرچه من آن را عمدی نمینامم. واقعبینانهترین جنبهی سفیدبرفی این است که با طراحی صحنهی پلاستیکی و لباسهای ارزانقیمت و بیسلیقهی فروشگاهی، از همین حالا به نظر میرسد که در یک شهربازی اتفاق میافتد نیازی به هیچ اقتباسی نیست.
اولین نفر باشید دیدگاهی ثبت میکند
دیدگاه های کاربران