آیا فیلم «من درخشش تلویزیون را دیدم» را تماشا کردید؟ چطور بود؟ اگر هنوز این فیلم را ندیدهاید، پیشنهاد میکنم که قبل از تماشای فیلم «I Saw the TV Glow 2024» نقد و بررسی فیلم من درخشش تلویزیون را دیدم رو بخوانید. با (بلاگ دانوفیلم) در ادامه همراه باشید.
من درخشش تلویزیون را دیدم I Saw the TV Glow 2024 یک فیلم آمریکایی در ژانر درام و ترسناک به کارگردانی و نویسندگی جین شونبرون است. این فیلم در IMDB امتیاز 6.1 را دریافت کرد. منتقدان در راتن تومیتوز امتیاز 7.6 را از میان 170 نقد و بررسی به فیلم «من درخشش تلویزیون را دیدم» دادند.
من درخشش تلویزیون را دیدم دومین فیلم بلند روایتگرِ جین شونبرون، جستجویی دردناک برای یافتن حس تعلق در فضای ساکن بین پیکسلهای آنالوگ است. او منطق رویایی را با خاطرات جمعآوریشده درهم میآمیزد، به ویژه در سکانس ابتدایی فیلم که نشان میدهد درخشش آسمانیِ تلویزیون چگونه میتواند حتی در تاریکترین اتاق نجاتبخش باشد. اوونِ جوان (با بازیِ ایان فورمن) با فریب مادر (با بازیِ دانیل ددوايلر) اجازه میگیرد تا در خانهی همکلاسیاش بخوابد. اما در عوض او شبانه از میان چمنهای آراستهی حومهی شهر عبور میکند تا به مادی (با بازیِ بریجت لاندى-پین)، دختر بزرگتر و بدبینی که به تازگی در مدرسه با او آشنا شده و دوستش سر بزند که مشغول تماشای برنامهی نوجوانانهی صورتی مات در شبکهی نوجوانان هستند. موهای فر خورده و لبخند درخشان، نشانهی معصومیت اوون و همچنین تمایل آشکارش به دوستی و حسِ همبستگی است. با عبور تصاویر سورئال از هیولاهای عجیب و غریب و افسانههای لغزندهی برنامه، او نمیترسد. او مجذوب شده است. این موج دوپامینِ به رسمیت شناخته شدن، اوون را تسخیر میکند و یکی از لحظات گویای بسیاری فیلم است که مرا به بازگشت به آن ترغیب میکند.
فیلم من درخشش تلویزیون را دیدم عمدتاً در اواخر نوجوانی اوون اتفاق می افتد، زمانی که سوالات مهمی در مورد هویت، تمایلات جنسی و شخصیت مطرح می شوند. جاستیس اسمیت دگرگون شده، نقش این طردشده را با یک زخم دائمی بازی می کند. سال های جوانی اوون با فقدان شخصی و دوستی ناپایدارش با مادی لکه دار شده است، که از طریق عشق مشترکشان به صورتی مات شکل می گیرد، نمایشی که یادآور بافی قاتل خون آشام است. این نمایش پنجره ای به سوی خشم خردکننده ای است که اوون احساس می کند اما نمی تواند آن را نام ببرد، در حالی که مستقیم، زمینه ای متناوب برای خودویرانگری اش فراهم می کند. این کشمکش بین نزدیکی و دوری موفق می شود تا بیننده را به خلسه ای آرام فرو ببرد، قبل از اینکه او را به ترسی مهار نشده فرو ببرد.
چه او بداند و چه نداند، اوون از همان لحظه ای که برای اولین بار مادی را در حال خواندن راهنمای اپیزودهای صورتی مات می بیند، به دنبال خود واقعیاش میگردد. اگرچه بازدید شبانهاش از خانهی مادی در ابتدا یک اتفاق یکبارهست، اما شیفتگی او به برنامه زمانی که دو سال بعد دوباره با مادی ارتباط برقرار میکند، کم نشده است. مادی به جای اینکه اوون را به خانهی خود بکشاند، نوارهای VHS ضبطشدهی قسمتهای آن را با عناوینی مانند بازگشت به خانه برای به دست آوردنت و مشکل تارا قسمت ۱ که با جوهر صورتی خطخورده شدهاند، در تاریکخانهی مدرسه برای اوون جا میگذارد. اوون با چنان شور و حرارتی این قسمتها را تماشا میکند که نفسش به سختی در میآید و او عمیقتر و عمیقتر در درون خودش و اساطیر سریال غرق میشود.
صورتی مات بهعنوان داستانی درون داستان، به همان اندازه تزلزلناپذیر است: پیشفرض آن دربارهی دو دختر با ارتباط تلهشناختی (با بازی هلنا هاوارد و لیندسی جردن) است که هر هفته با شرورهایی مبارزه میکنند که توسط شخصیت منفی اصلی، یک هیولای بدشکل به شکل ماه به نام آقای مالیخولیا فرستاده میشوند. شونبرون این قسمتها را با شیطنت چشمکزن فیلمبرداری میکند که در ابتدا به نوعی تقلیدی مسخره اشاره میکند، قبل از اینکه به آرامی حقایق عمیقتر و انتزاعیتری در مورد اوون و مادی را فاش کند. در این نمایش، اوون و مادی حومهی خستهکنندهی خود را، که همسانی خفهکنندهی هنجارهای جنسیتی و رویاهای تحلیلرفتهی آن بهخودیشان عذابآور است، از طریق یک لنز همگونهباور میبینند. تو چی؟ دخترا رو دوست داری؟ مادی روی سکوهای مدرسه از اوون میپرسد. اوون خجالتی پاسخ میدهد: نمیدونم. مادی فشار میآورد: پسرها؟ اسمیت صریحانه جواب میدهد: فکر میکنم برنامههای تلویزیونی رو دوست دارم. وقتی به این چیزا فکر میکنم، احساس میکنم انگار کسی با بیل اومده و درون من رو خالی کرده. میدونم که اونجا هیچی نیست، اما هنوز هم برای اینکه خودم رو باز کنم و نگاه کنم، خیلی عصبیام.
در حالی که ناامنیهای اوون را میتوان با ناهمسویی جنسیتی مرتبط دانست، اما هنگام تماشای «من درخشش تلویزیون را دیدم» ذهن من مدام به فیلم (ما) اثر جردن پیل برمیگشت. آن فیلم از دهه 1980 و سیاستهای سادهانگارانه آن زمان به عنوان سکوی پرتاب استفاده میکند تا میراث اقتصادی وحشتناکِ دوران ریگان در آمریکا را از طریق چشمان یک خانوادهی سیاهپوستِ مرفه که تمایل گمراهکنندهای به پیشرفت اجتماعی از طریق مصرفگرایی افراطی دارند، به تصویر بکشد. تلویزیون نیز در آن فیلم نقش قدرتمندی ایفا میکند: تبلیغی برای (دستها در سراسر آمریکا) باعث میشود تا ادیِ جوان پس از بیدار شدن ذهنش نسبت به نابرابریهای سیستمی ناشی از وضعیتی که در آن عدهای کابوس میکشند تا عدهای دیگر رویا ببینند، شورشی را برنامهریزی کند.
تلویزیون، درست مثل ادی، جایگاه اوون را در این شهر زیبا به هم ریخت. او با دروغهای دوران کلینتون در آمریکا جان میگیرد، دورانی که در آن یکسانسازی اجباری از طریق قوانینی مانند (پرسش نکن، نگو) توهم پیشرفت و تنوع را در میان خیالپردازیهای مصرفگرایی ایجاد کرد. قابل توجه است که نه تنها اوون یکی از معدود چهرههای سیاهپوستی است که در شهر میبینیم، بلکه او بلافاصله به سمت مادی جذب میشود. فردی که هویت و رابطه نزدیکش با تلویزیون او را نیز به دروغهای دستچینشده زندگی حومهنشینی بیدار کرده است. برای مادی، تلویزیون، درست مثل ادی، به نقشهای برای شورش تبدیل میشود. از سوی دیگر تلویزیون به عنوان یک رسانه، جایی که ذهنیت سیاهپوستان به هم ریخته بازآفریده و دوباره تجربه میشود. اوون را به اندازهای میترساند که او برای در آغوش کشیدن خیالپردازی امن و خفهکنندهی (ناپیدا شدن) با بلاتکلیف قرار دادن خودش تسلیم میشود.
بسیاری از فیلمسازان با افزایش بودجه، محافظهکار، محتاط و دنبالهروِ موفقیت میشوند. احساس میشود فیلم فعلی را تنها با این ذهنیت میسازند که در سطح بودجهای که به تازگی به دست آوردهاند باقی بمانند. اما شونبرون، کارگردان فیلم «من درخشش تلویزیون را دیدم» که دنباله پر زرق و برق اثر قبلی خود با اجرایی مبتکرانه، (همگی قراره بریم نمایشگاه جهانی) ساخته، فیلمی ساخته است که انگار کارگردانی آن را کسی بر عهده داشته که نمیخواهد حسرت نماهایی را که نگرفته، ریسکهایی که نکرده و پرشهایی که نزده، به دلش بماند. موسیقی متن اورجینال که ملودی آن در ذهن میماند، جلوههای ویژه هیجانانگیز، فیلمبرداری مسحورکننده و تدوین جسورانه که دنیاهای واقعی و تصورشده را با هم ترکیب میکند و همگی نشانههای گامهای بلند و جسورانه یک فیلمساز بی باک هستند.
این شجاعت خلاقانه به اجراهای خیرهکننده فیلم هم سرایت میکند. لاندى پین قاطع است و نقش مادی را به عنوان کسی بازی میکند که ظاهر صریحش، درد پنهان در کادر بسته و نگاه دزدیدهاش را پنهان میکند. اسمیت، در نقش اوون در ابتدا از لاندى پین تقلید میکند. اما خیلی زود با دنبال کردن مسیر احساسی شخصیتهایشان، فیزیک مشترک آنها تغییر میکند: لاندى پین ژست گستاخانه و مطمئنی میگیرد، در حالی که اسمیت سینهاش را تا حدی جمع میکند که گویی فرو میریزد. اسمیت به طرز ویژهای باورنکردنی است، با دگرگونی ارگانیک که هرگز تصنعی به نظر نمیرسد. بدن او با تردیدی آگاهانه همراه است؛ صدایش در نهایت میلرزد، مثل مردی که مدتها پیش مرده است؛ چشمانش به گویهای خالی تبدیل میشوند، جایی که شکست، خانهای دنج برای خود پیدا کرده است. فریاد دیرهنگام او در اوج فیلم، که به لبخندی سعادتمندانه تبدیل میشود، با همان شدت «من درخشش تلویزیون را دیدم» اثر شونبرون طنینانداز میشود؛ مانند بازپخشی که همیشه، فارغ از اینکه چند بار آن را دیدهاید، جدید و تازه به نظر میرسد.
منبع Roger Ebert
نظر شما درباره فیلم من درخشش تلویزیون را دیدم I Saw the TV Glow چیست؟ این فیلم توانسته است که امتیازات قابل قبولی از منتقدان سینمای جهان دریافت کند. شما به این فیلم چه امتیازی می دهید؟
اولین نفر باشید دیدگاهی ثبت میکند
دیدگاه های کاربران