فیلم جدید مارول با نام کاپیتان آمریکا: دنیای نو شگفت انگیز (Captain America Brave New World 2025) را امروز مورد نقد و بررسی قرار خواهیم داد. با وبلاگ دانوفیلم همراه باشید.
“مارول اکنون به یک دستگاه بزرگ تولید آشغال تبدیل شده است.”
“تو استیو راجرز نیستی،” رئیس جمهور تازه منتخب، تادئوس راس (با بازی هریسون فورد) در لحظهای بسیار دراماتیک از فیلم Captain America Brave New World 2025 به کاپیتان آمریکای تازه منصوبشدهمان، سم ویلسون (با بازی آنتونی مکی)، نهیب میزند. این جمله قرار است خیلی عمیقاً تاثیر بگذارد. سم نگران است که نتواند میراث راجرز، کاپیتان آمریکای قبلی، را به درستی ادامه دهد. فرض میشود که تمام این یاوهگوییهای احساسی کلیشهای دربارهی ترس قهرمانمان از ناکافی بودن، در فیلمنامهی اولیه وجود داشته، اما همچنین بعید نیست که بعداً اضافه شده باشد، به عنوان راهی برای اذعان به اینکه فیلم جدید، خود، در سایهی پیشینیان عمدتاً محبوبش زندگی میکند و پژمرده میشود. به سم گفته میشود: “استیو چیزی به آنها داد که به آن باور داشته باشند.” “تو چیزی به آنها میدهی که به آن آرزو کنند.” کاپیتان آمریکا: دنیای نو شگفت انگیز، متأسفانه فیلمی نیست که کسی آرزوی ساخت آن را داشته باشد، حداقل به وضعیت فعلیاش.
این چهارمین فیلم کاپیتان آمریکاست و اولین فیلمی است که مکی (بازیگر بسیار خوب و برجسته در فیلمهای قبلی مانند کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان و مرد مورچهای) در آن نقش اصلی را ایفا میکند. سم ویلسون پس از کنارهگیری کریس ایوانز از دنیای سینمایی مارول در فیلم “Avengers: Endgame”، مانتو (و سپر) را از راجرز به ارث برده است. (خود ایوانز در Deadpool and Wolverine 2024 بازگشت، زیرا هیچ چیز در این فیلمها هرگز برای همیشه نمیرود.) سم، البته، در فیلمهای قبلی دوست فالکون استیو بود و همچنین یکی از قهرمانان سریال تلویزیونی مارول “فالکون و سرباز زمستان” در کنار بهترین دوست دیگر استیو، باکی بارنز (با بازی سباستین استن) بود. سم ممکن است کاپیتان جدید باشد، اما از پذیرش سرم مخصوصی که پسر لاغر اندام بروکلینی، راجرز، را به یک ابرسرباز قوی و تنومند تبدیل کرد، خودداری کرده است که این فقط به سندرم شیاد او میافزاید. خوشبختانه، باکی بارنز، نمایندهی آیندهی کنگره (داستان طولانی، احتمالا)، آنجاست تا به او روحیه بدهد: “او آن سپر را به تو داد نه به خاطر اینکه قویترین هستی، بلکه به خاطر اینکه خودت هستی،” به سم میگوید. (نگران نباشید: طبق سنت، صداقت ظاهری سپس با یک شوخی لوس خراب میشود. سم از باکی میپرسد: “نویسندگان سخنرانیات در این کار به تو کمک کردند؟”)
ایدهی قهرمانِ دچار خودشک، چیز جدیدی نیست. با این حال، اگر اینجا با چیزی شبیه به ذکاوت، یا هوش، یا عمق، به آن پرداخته میشد، میتوانست جالب باشد. مطمئناً میتوانست نقش جذابی برای مکی، بازیگری که توانایی خود را در انتقال تنش و آشفتگی درونی ثابت کرده، رقم بزند. اما شگفتآور اینجاست که او توسط فیلم خودش رها شده است. فیلمنامه به نگرانیهای سم فقط اشارهای سطحی میکند، اما کار کمی برای کشف یا نمایشی کردن آنها انجام میدهد. همچنین از کنار یک معضل اخلاقی بالقوه جالب دیگر، یعنی تصمیم سم برای معامله با راس، ژنرال وسواسی که یک عمر به دنبال هالک بود و عمری دیگر تلاش میکرد تا انتقامجویان را به تسلیم وادارد، بهسرعت میگذرد. (این شخصیت توسط ویلیام هرت فقید از فیلم “هالک شگفتانگیز” با بازی ادوارد نورتون در سال ۲۰۰۸، که فیلمی کمفروش بود و به نظر میرسید از دنیای کیهانی MCU حذف شده، بازی شد، اما تعداد قابل توجهی از ارجاعات به آن در اینجا وجود دارد. همانطور که گفتم: هیچ چیز در این جهان برای همیشه نمیرود.)
“میدانم راس هرگز تغییر نخواهد کرد، اما او رئیس جمهور است،” سم به آیزایا بردلی (کارل لامبلی)، یک کهنهسرباز سیاهپوست سالخورده که میفهمیم “کاپیتان آمریکای فراموششده” بود، میگوید: بردلی در جنگ کره جنگید و به او سرم ابرسرباز تزریق شد؛ او همچنین توسط دولت ایالات متحده زندانی و مورد آزمایش قرار گرفت. قابل درک است که او نمیتواند به درستی درک کند که چرا کاپیتان آمریکا اکنون با راس، مردی که کارهای وحشتناکی در دوران حرفهای خود به عنوان یک دشمن مارول انجام داده، از جمله (همانطور که فیلم به ما یادآوری میکند) منفجر کردن بخش بزرگی از هارلم در جستجوی هالک، همکاری میکند. دوباره، نزدیک شدن شخصیتها به دشمنان سابقشان چیز جدیدی در این فیلمها نیست (به جهنم، باکی بارنز هم قبلاً یک شرور بود)، و کارهای جالبی میتوانست با سؤال همسو کردن خود با قدرت نهادی انجام شود. در بهترین حالت، داستانهای ابرقهرمانی میتوانند ظرفهای محکمی برای بررسی چنین ایدههایی باشند. اما خدای من، نه اینطور – نه با چنین سطحینگری و چاپلوسی. سخت است که احساس نکنیم این کل داستان فرعی احمقانه، کمی اشارهای از سوی مقامات مارول و دیزنی در مورد تمایل خودشان به چاپلوسی برخی از روسای جمهور اخیراً منتخب دنیای واقعی است. ایدهها وقتی بهانه میشوند، از ایده بودن دست برمیدارند.
حتی در سطح لذتهای ژانر پایه، کاپیتان آمریکا: دنیای نو شگفت انگیز بیشتر اجباری به نظر میرسد تا هیجانانگیز. به یاد آوردن این موضوع اکنون دشوار به نظر میرسد، اما زمانی این فیلمهای مارول، اکشن را به روشهای سریع، خندهدار و خلاقانه، با استفاده از جلوههای بصری پیشرفته برای تحقق تواناییهای منحصر به فرد ابرقهرمانان خود، به نمایش میگذاشتند. امروزه، اغلب، ما شاهد یکنواختی، ملالآوری مشتقشده و طاقتفرسا هستیم – که شاید نشانهای از آشنایی باشد (تاکنون ۳۵ تا از این فیلمها ساخته شده است) اما همچنین حس غلبهی تیک زدنِ لیست وظایف است که طی چند سال گذشته مستقر شده است. آیا به این دلیل است که آنها همه حرکات، همه ضربات، همه مشتها، همه پرتابها را تا حد مرگ انجام دادهاند؟ سال گذشته، “ددپول و ولورین” یک مگا هیت بسیار مورد نیاز را برای مارول فراهم کرد، اما حتی آن فیلم هم مانند یک اشارهی آگاهانه به این واقعیت بود که استودیو ایدههایش تمام شده است. آن فیلم با مسخره کردن خودِ وجودش موفق شد. پس، اوهوم، فیلمهای دیگر حالا چه کار میکنند؟
کاپیتان آمریکا: دنیای نو شگفت انگیز منصفانه، در مبارزات خود عملکرد قابل قبولی دارد؛ بدلکاریها مؤثر هستند و هنوز هم لذتی در نحوه پرتاب سپر توسط کاپیتان آمریکا وجود دارد، به علاوه اکنون او آن بالهای فالکون را نیز دارد. اما نبردهای هوایی و سکانسهای سنگین VFX آن چنان بیروح و خستهکننده هستند که چند بار احساس کردم چشمانم دارند بسته میشوند. تا زمانی که راس واقعاً به هالک قرمز تبدیل شد، شروع به تصور ورودیای از سری “سقوط کرده” کردم که در آن مامور بازنشسته و بیحال سرویس مخفی، جرارد باتلر، باید از رئیس جمهور هالک قرمز در برابر گروهی از اراذل و اوباش قاتل محافظت کند. آیا نشانهای بدتر برای یک فیلم وجود دارد از اینکه بیننده شروع به تصور فیلمهای نه چندان خوبِ مشابه دیگری کند که میتوانست به جای آن تماشا کند؟
همچنین مشکل نسبتاً قابل پیشبینیِ انتقال هرگونه فوریت یا تهدید پس از تمام چیزهایی که این افراد تجربه کردهاند، وجود دارد. نیازی به حافظه واضحی از فیلمهای قبلی نیست تا این موضوع را درک کنیم؛ رئیس جمهور راس حتی به این واقعیت اشاره میکند که جهان هنوز با این واقعیت دست و پنجه نرم میکند که نیمی از بشریت برای چند سال از هستی محو شده بود، اگرچه این واقعیت که همچنان یک فکر ثانوی است (ناخواسته؟) خندهدار است. شخصیت شرور اصلی کاپیتان آمریکا: دنیای نو شگفت انگیز، رهبر (تیم بلیک نلسون) است، دشمن کلاسیک هالک از کتابهای کمیک که به نظر میرسد مغز بیش از حد رشد کردهاش راه خود را از جمجمهاش بیرون داده است. (در کتابهای کمیک، او پیشانی بسیار کشیده – و، بیایید رو راست باشیم، ظاهر احمقانهای دارد.) یکی از قدرتهای او توانایی پیشبینی آنچه اتفاق خواهد افتاد با محاسبه احتمالات آماری چیزها است. چگونه قرار است کسی در دنیایی که دکتر استرنج در آن وجود دارد، به چنین مردی اهمیت بدهد؟ در اینجا نیز، انسان تعجب میکند که آیا رهبر (که، علیرغم اینکه شخصیت شرور اصلی این فیلم است، واقعاً کار زیادی برای انجام دادن ندارد) شاید در ابتدا قرار بود انتقاد تندتری از آرمانشهر دیستوپیایی تحت قدرت برادران فناوری ما باشد. این ایده چندان اصیلی نبود، اما چیزی بود.
گاهی اوقات میتوان با کمی دقت تلاش کرد و فیلمی را که کاپیتان آمریکا: دنیای نو شگفت انگیز شاید میخواست باشد، دید؛ نه آنقدرها تکرار فیلمهای کاپیتان آمریکای قدیمی با بازی کریس ایوانز، بلکه بیشتر یک فیلم اکشن کوتاهتر، جمع و جورتر و نزدیکتر، فیلمی بدون هیچ گونه حمله بیگانه یا عناصر فانتزی سنگین، فیلمی که در آن شرورها کت و شلوار و هودی میپوشند و به جای سلاحهای فضایی و غیره، از اسلحه و مشت استفاده میکنند. فیلمی بدون هیچ تلاش حماسی برای عناصر جادویی، ترفند بازیهای ویدیویی که یک دهه پیش خستهکننده بود و هنوز هم بسیاری از فیلمهای اکشن امروزی را هدایت میکند. و مطمئناً، مفهوم قهرمانی که به جای سرم مخصوص از عقل و شجاعت خود استفاده میکند، به خوبی با این رویکرد همخوانی داشت. اما در جایی از مسیر، به نظر میرسد که کل چیز از کنترل خارج شده و به آشفتگی گیجکننده و سطحی که در پیش رو داریم تبدیل شده است. این کافی است که انسان را به این فکر وادارد که آیا، با توجه به سطح دخالت و تردیدهای موجود، مارول هرگز میتواند چنین فیلمی بسازد یا خیر. قربانیان موفقیت خود، آنها به نوعی شرکت تولیدی پرآوازه خود را به یک دستگاه بزرگ تولید آشغال تبدیل کردهاند.
اولین نفر باشید دیدگاهی ثبت میکند
دیدگاه های کاربران