فیلم گناهکاران (Sinners 2025) فیلمی است که امروز مورد نقد و بررسی قرار خواهیم داد، با وبلاگ دانوفیلم همراه باشید.
در مرز میان ترس و هیجان، جاییست که فیلمهای ترسناک-اکشن جان میگیرند؛ آثاری که نهتنها با تصاویر دلهرهآور و فضاهای تیره و تار مخاطب را به چالش میکشند، بلکه با صحنههای پرتنش و نفسگیر، ضربان قلب را بالا میبرند. فیلمی که در این مطلب به تحلیل آن میپردازیم، از همان ابتدا با فضایی آغشته به اضطراب و خشونت، مخاطب را وارد دنیایی میکند که بقا تنها با شجاعت، تصمیمهای لحظهای، و گاه با فداکاری ممکن است.
در ادامه، تلاش میکنیم با بررسی عناصر فنی، ساختار روایی، شخصیتپردازی و تأثیرات روانی اثر، دریابیم که این فیلم تا چه اندازه در خلق تجربهای فراموشنشدنی موفق عمل کرده است.
همیشه احساس کردهام که جنوب، آمریکا را به خودش بازمیگرداند و توهمات را از حقیقت جدا میکند. وقتی تصاویر لونی تونز از باگز بانی را میبینم که در حال اره کردن فلوریدا است، انگار واگذاری زمینهای زیر خط میسون-دیکسون جامعهی از هم گسیختهی ما را نجات خواهد داد، قلبم میشکند. وقتی مقالاتی را میخوانم که پیشنهاد میکنند منهتن در برابر فاجعهی آب و هوایی مستحکم شود اما نیواورلئان به فراموشی سپرده شود، بزدلی را در مواجهه با حسابرسی میبینم.
داستانهایی که ما دربارهی این منطقه میگوییم به ویژه آنهایی که جنوب را صرفاً یک سرزمین عقبمانده و بیارزش برای نجات نشان میدهند، یک واقعیت اساسی را برجسته میکنند: این کشوری است که بر پایهی فراموشی بنا شده است. اکثریت جمعیت سیاهپوست این کشور در جنوب هستند. تمام این شوخطبعی و تسلیم، به همان اندازه میتواند اطمینان دهد که سیاهان، رنگینپوستان، دگرباشان جنسی و طبقهی کارگر تا حد مرگ زیر دست سیاستمداران ستمگر رنج میبرند. این امر قطعاً این واقعیت را پیچیده میکند که به قول شاعر، یوجینیا کالیر، “اینجاست که رنج بردگی منقول، تاریخی را آفرید که هنوز نوشته نشده است. این جنوب است که فرهنگ خود را به شهرهای شمال پراکنده است. جنوب، به نوعی، منظرهی اسطورهای آمریکای سیاهپوست است.”
با کنجکاوی بسیار، فیلم گناهکاران (Sinners) حماسهی ترسناک با حال و هوای جنوب آمریکا که در سال 1932 اتفاق میافتد و توسط نویسنده-کارگردان، رایان کوگلر، ساخته شده است – چیز قدرتمندی را به نمایش میگذارد: احترام عمیق به جنوب سیاهپوست. زیباترین و تکاندهندهترین تصاویر آن، مزارع پنبهای هستند که توسط کشاورزان اجارهنشین شخم زده شدهاند، آسمانهای بیانتها و جادههای خاکی، گسترهی سرسبز سرزمینی که شاهد اندوه فراوانی بوده است.
فیلم Sinners 2025 با یک بخش انیمیشنی آغاز میشود که در فرهنگهای مختلف میچرخد تا چهرههای ارجمند اجدادی را برجسته کند که هنرشان حجاب بین زمان و مکان را دریده است و قبل از اینکه در سال 1932 در کلارکسدیل، میسیسیپی فرود آید، بر گریوهای آفریقای غربی مکث میکند. این روزهای پایانی قانون منع مشروبات الکلی است که برادران دوقلوی بدنام، اسموک و استک (با بازی پرشور مایکل بی. جردن) پس از خوشگذرانی با آل کاپون در شمال، به شهر خود بازمیگردند و مشروبات الکلی غیرقانونی و رویای راسخ برای افتتاح یک کافهی محلی برای خودشان را به همراه دارند.
داستان فیلم عمدتاً در طول یک روز و شب اتفاق میافتد و به ندرت سپیدهدم قریبالوقوع را لمس میکند. سامی مور (مایلز کاتون مهربان)، پسرعموی جوان آنها که استعداد معنوی در موسیقی بلوز دارد، به دوقلوها میگوید: «شنیدهام آنجا قانون تبعیض نژادی جیم کرو وجود ندارد.» اما اسموک و استک با شدت تمام پاسخ میدهند. شیکاگو هم به اندازهی بقیهی کشور نژادپرست است، حتی اگر آسمانخراشها و سخاوتش ظاهری متفاوت به آن بخشیده باشد: «ما به خانه بازگشتیم تا با شیطانی که میشناسیم، روبهرو شویم.»
روشی که فیلم در تناقضات، ملاحظات و خیالپردازیهای فرهنگی جنوب روستایی غوطهور میشود، حقیقتاً جانبخش است. گناهکاران که با ایدههای جذاب و شخصیتهای فریبندهتر آراسته شده، دامنهی عظمت را میگیرد، حتی اگر هرگز آن را به دست نیاورد، زیرا تمایلی دارد که بیش از آنچه میتواند به درستی در مدت زمان بیش از دو ساعتهاش جای دهد، در خود نگه دارد و در نتیجه داستانی شکل میگیرد که پس از مقدمهچینی، ناموزون به نظر میرسد. کوگلر در این روند عجله نمیکند. در عوض، او در اتفاقات و طعم شخصیتها و دنیای اطرافشان غوطهور میشود، پس از اینکه دوقلوها یک کارخانهی چوببری از کار افتاده را برای تبدیل به کافه از مردی میخرند که به سرعت آنها را پسر خطاب میکند و بعدها ثابت میشود که عضو مهمی از کو کلاکس کلان است.
خوشبختانه، یک روایت آموزشی از نژادپرستی ضدسیاهپوستان دنبال نمیشود. کوگلر به مخاطب خود اعتماد میکند و اجازه میدهد تا بار احساسی فیلمش به آرامی آشکار شود. دوقلوها با نظریهی رنگ از هم متمایز میشوند. اسموک با رنگ آبی و استک با رنگ قرمز. اما اختلافات آنها حتی بدون آن نشانهی بصری نیز آشکار خواهد بود. استک شهوانی و تندخو است. جردن با لافزنی خود را به عنوان مردی نشان میدهد که بیاعتراض فضا را اشغال میکند و هرگز بیصدا در یک اتاق حرکت نمیکند، حتی اگر یک کلمه هم نگوید. او به سرعت لبخند میزند و حتی سریعتر به خشونت روی میآورد. اما اسموک هم همینطور است، اگرچه جردن به او لطافتی ضمنی میبخشد. او با آنی (وومی موساکو)، یک هودو (نوعی جادوگری آفریقایی-آمریکایی) که یک فرزند مرده و تمام غم و اندوه ناشی از آن را با او شریک است، پیوند خورده است.
دوقلوها نقشهای اصلی مهمی در فیلم دارند، اما سامي به احتمال زیاد قهرمان واقعی است. این دوران بلوغ اوست که ساختار گناهکاران را شکل میدهد – دورانی که او مجبور میشود بین استعدادهایش به عنوان یک نوازندهی بلوز ماهر با تواناییهای فراطبیعی و زندگی محتاطانهی کلیسایی که پدر واعظش، جدیدیا (سائول ویلیامز)، برای او میخواهد، انتخاب کند. اگر سرنوشت سامی، استک و اسموک تنها رشتههای مهم داستان بودند، گناهکاران همچنان یک حماسهی بزرگ میبود، اما کوگلر به همین قانع نیست. فیلم طوری به نظر میرسد که توسط کسی ساخته شده است که میداند ممکن است هرگز نتواند دوباره به چنین آرزوهای سینمایی عظیمی یا حداقل منابع لازم برای تحقق بخشیدن به آنها متعهد شود. (حقوق این فیلم پس از 25 سال به کوگلر بازمیگردد، که در تاریخ معاملات هالیوود نادر است.) همچنین علاقهی عشقی سامی، خوانندهی متأهل، پرلین (جیمی لاوسون) نیز وجود دارد و دلروی لیندو در نقش دلتا اسلیم، نوازندهی پیانو و سازدهنی بلوز، یک الکلی با روحی طلایی.
داستان عاشقانهی پارهپارهی خود استک شامل مری (هیلی استاینفلد، که از فرصتی که این فیلم در اختیارش قرار میدهد لذت میبرد)، زنی با پدربزرگ دورگهی سیاهپوست که در بخش سفیدپوست شهر زندگی میکند اما ترجیح میدهد وقت خود را با سیاهپوستانی بگذراند که آنها را خویشاوند میداند. یکی از محبوبترینهای من در میان بازیگران مکمل مهم، زوج جذاب چینی هستند که دو مغازه در شهر اداره میکنند و از تلاشهای دوقلوها برای راهاندازی کافهی محلیشان حمایت مادی میکنند – گریس (لی جون لی) و بو چو (یائو)، که یک دختر نوجوان به نام لیزا (هلنا هو) دارند. بازیگران به سرعت میتوانند پیوند عمیقی بین شخصیتهای خود ترسیم کنند، و حضور آنها یادآور این است که اگرچه روح جنوب ممکن است سیاه باشد، اما منطقهای است که با تنوع پیچیدهتری تعریف میشود که به ندرت به آن اعتبار داده میشود.
کوگلر حدود یک ساعت در زندگی این افراد و اجراهای پرشور آنها غرق میشود، پیش از آنکه رمیک، خونآشام ایرلندی خبیث با بازی جک اوکانل، مسیری خونین در میان داستانهایشان باز کند. گناهکاران یک فیلم ترسناک است که با تصاویر تهدیدآمیز نور خورشید به شفافیت کریستال و خونی تیرهتر از مرگ به هم دوخته شده است. دود از بدن رمیک بلند میشود، هنگامی که او در سپیدهدم به خانهی خانوادهای وابسته به کو کلاکس کلان میرسد. او با حیلهگری خود را به داخل دعوت میکند و از دست شکارچیان خونآشام بومی که در تعقیبش هستند، فرار میکند. آنها سرانجام به در خانهی زوجی میرسند که از اعتماد به سخنان گروهی از مردان بومی خودداری میکنند و بنابراین یک نجات ناموفق را تضمین میکنند. (حیف که بیشتر از این شخصیتها نمیبینیم. ایدهی بسیار لذتبخشی است.)
خونآشامها بهترین هیولاهای اصلی سینما هستند و کوگلر عمدتاً به افسانههای قابل فهم پایبند است. سیر، نقره، میخ به قلب و دعوت برای تاریک کردن آستانهها ضروری است. اما او چند لمس کمتر رایج را اضافه میکند که پتانسیل دارند – چشمانی که میدرخشند، یک هیولایی فزاینده که با تغذیه آنها پدید میآید و با فکر خون آب دهانشان راه میافتد. (در گناهکاران، مکیدن خون انسان فقط اشتها را برطرف نمیکند. یک خونآشام خاطرات و مهارتهای قربانی خود را نیز جذب میکند.) اما انگیزههای رمیک – که در یک جملهی گذرا توضیح داده میشود – بسیار کمرنگ و بینظم بیان شدهاند. (رمیک آرزو دارد با اجدادی ارتباط برقرار کند که خونآشامی او را از شناخت آنها محروم کرده است؛ بلعیدن استعداد سامی در احضار ارواح گذشته از طریق موسیقی وسیلهای برای انجام این کار است. همهی اینها فقط به طور اشارهای بیان میشود.) وحشتی که او به پا میکند نیز همینطور است. انگار دوربین میترسد. لحظات غم و خشونت هرگز به درستی مورد توجه قرار نمیگیرند، انگار کوگلر چیزهای دیگری برای غرق شدن دارد و نمیتواند به این لحظات زمان لازم را بدهد. هیچ تنش صوتی وجود ندارد؛ فضاهایی مانند کافهی محلی پس از آنکه خشونت آتشین رمیک اتاق را پر میکند، از نظر بصری پراکنده و گیجکننده به نظر میرسد. سپس ضرباهنگهای احساسی که پایان داستان این شخصیتها را رقم میزنند، بدون وزن لازم برای زخمی کردن فقدانها فرا میرسند. به نوعی، من بیشتر میخواستم. برخی از بافتهای پیوندی به نفع افراط در جاهای دیگر از دست رفتهاند.
گناهکاران هر چقدر هم که در تجلیل از جنوب سیاهپوست موفق عمل میکند، در نهایت به عنوان یک اثر ترسناک عمیقاً تکاندهنده شکست میخورد. با این حال، فیلم کوگلر به شیوهای متمایز است که من کنجکاوم واکنش مخاطبان را نسبت به آن ببینم. در حالی که او در به تصویر کشیدن وحشت ژانر به صورت بصری یا روایی به گونهای که دل و روده را به هم بریزد موفق نمیشود، اما از پیامرسانی صریح دربارهی نژادپرستی و تاریخ اجتناب میکند و از انتخابهای تکراری و طاقتفرسای رایج در رونق فیلمهای ترسناک سیاهپوستان مدرن، که در آنها اولویت با روشن ساختن درگیریهای نژادی برای مخاطبان غیرسیاهپوست بوده است، دوری میکند. در عوض، گناهکاران به شیوهای بسیار باشکوه با سیاهپوستان ارتباط برقرار میکند، در سطحی که بسیاری از کارگردانان جریان اصلی فیلمهای ترسناک سیاهپوست پیش از او نتوانستهاند به آن دست یابند.
فیلمنامهی کوگلر تلاش میکند تا بنیادها را بلرزاند. او سؤالاتی را دربارهی پایبندی گمراهکنندهی سیاهپوستان به مسیحیت، اینکه چه کسی سیاهپوست و بخشی از جامعه محسوب میشود، پژواکهای اجدادی موسیقی سیاهپوست، یافتن عشق برخلاف احتمالات و زیباییای که از یگانگی دو بدن متمایز متولد میشود، مطرح میکند. این مضامین باعث میشوند که حماسهی خونآشامها شورانگیز، جسورانه، جاهطلبانه و سرشار از کنجکاوی و توجه به نظر برسد. حتی با وجود نقصهای ناشیانهاش، به ویژه ناتوانی فیلمنامه در انسجام پس از شروع اکشن واقعی، این فیلمی است که به جانم نشست و همچنان تخیلم را تسخیر میکند.
و آنچه کوگلر در عرصهی احساسات به دست میآورد، حقیقتاً هیجانانگیز است. شخصیتها، به جز سامی جوان، پخته به نظر میرسند. اینها بزرگسالانی هستند که طعم زمان، دلشکستگی و خرد را چشیدهاند و بازیگران با تعهدی روشن این را به مخاطب منتقل میکنند. سه صحنهی جنسی در فیلم وجود دارد، از جمله یک وصل مجدد لطیف بین اسموک و آنی. اما صحنهای که استک در اتاق انباری کافهی محلی در حین رابطهی جنسی از مری میخواهد که در دهانش تف کند، به دلیل لذت محض برجسته میشود. یک تکرار شگفتانگیز در فیلم، قدردانی آن از افراد واقعاً شهوانی است؛ در یک مقطع، استک به صراحت کونیلینگوس را با مقایسه آن با لیسیدن نرم بستنی توضیح میدهد. فیلم به اوج خود در یک صحنهی پرشور و لذتبخش میرسد که در آن سامی با نواختن آهنگهای شیرین و مهارتهای گیتار خود، همه را به رقص پرشور و عرقریزان الهام میبخشد. یک نوازنده و رقصندهی آفریقای غربی ظاهر میشود، پژواکی از اجداد در ابتدای فیلم. یک نوازندهی گیتار فانک در کنار سامی قدم میزند. وقتی چهرههای هیپهاپ ظاهر میشوند، صحنه کمی بیش از حد جدی به نظر میرسد. اما برای لحظهای، این ترکیب گذشته، حال و آینده، تعالی را لمس میکند. یک وجد سینمایی که بهترین صحنهپردازی، قاببندی و ترکیببندی فیلم را به تصویر میکشد. این یک خیال از لذتهای جنوب سیاهپوست است. همانطور که دلتا اسلیم به سامی میگوید: «بلوز مثل آن مذهب به ما تحمیل نشد.»
اولین نفر باشید دیدگاهی ثبت میکند
دیدگاه های کاربران